سفر به تهران=> ۶۹ نظر

نوشته:

عرض کنم که سلام. حال شما؟ این هفته تهران بودم خیلی خوش گذشت. اگه خواستید اصل قضیه رو بخونید به آخرین مطلب این هفته مراجعه کنید...راستش امروز برق نداشتیم بعدشم که برق درست شد اومدم مشقای پری رو ببینم این بار اینترنت قطع شد و این هفته متاسفانه پری جون درس آشپزی نداد ولی خب با تلاشهای شبانه روزی من تونست یه مقش بنویسه و به من برسونه...

اما الان این متنو رسوند....

پری جون از نگاه شعرا :

پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن

بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست( حافظ )

آن یار کز او خانه ما جای پری بود   

سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود(حافظ)

من پری زاده ام و خواب ندانم که کجاست (مولانا)

تولدم مبارک

فردا شب ساعت 12 من از 17 سالگی می پرم تو 18 .....

هدایا و تبریکات خودتونو به آدرس خودم ارسال کنید قبلا از همکاری صمیمانه شما متشکرم .

تولد تولد تولدم مبارک من برم شمع ها رو فوت کنم ....

سال دوم هنرستان یه دبیر داشتیم که مبانی هنرهای تجسمی تدریس می کرد ! اولین جلسه که اومد و شروع کرد به توضیح دادن که روی صفحه های گلاسه کادرهای ایفده در ایفده (هفده ) بکشید یا می تونید کادر ایژده در ایژده (هجده) بکشید !!!!!!

خوب من ایفده سالگیم تموم شده دارم می رم تو ایژده سالگی نمی خواین بهم تبریک بگین ؟ کم کاری نیست که !

 

این مطالب توسط نوشته شده است...

آخه آدم چه قدر باید بی جنبه باشه ؟ هان ؟

ترم اول بالاخره تموم شد هفته دیگه هم امتحان و بعد هم ترم دوم !! ! وقتی برم ترم دوم و سوم و بالاتر یه کم احساس دانشجو بودن می کنم فعلا که هنوز ترم اولی هستم . یادمه جلسه اول یا دوم بود ما هم هیچ کس رو نمی شناختیم ( به قول خودم : تو دانشگاه ما استاد و شاگردو از هم نمی شه تشخیص داد !!! ) و به عبارتی بچه های مودبی بودیم ! یه دخترفریمانی توی کلاس بود که تو خوابگاه زندگی می کرد و دختر خیلی خوبی به نظر می رسید با چادر هم سر کلاس می نشست ( من خودم چادری نیستم ! ) همون جلسه های اول بود که یه بحث مذهبی تو کلاس راه افتاد با یکی از استادا و این دختره هم حسابی نطق کرد که چرا امام زمان ظهور نمی کنه و جهنم و بهشت رو اورد جلو چشم همه !!!کلی بچه ها  شرمنده کردار خودشون شدن (هاهاها)

الان که آخر ترمه و می بینمش باورم نمی شه که خودش باشه هفته اول مشکلش ظهور امام زمان بود ... هفته دوم چادرشو برداشت ... بعد نوبت ابرو ها بود که برداشته بشن ... بعد هم موها مش شدن و تیپ کلا عوض شد  ... آرایش هم که دیگه یاورش استاد شد ... ! هر پنج دقیقه باید تجدید بشه آرایشش ! مرتب غیبت و تاخیر ...

چند روز پیش که یکی از استادا کلاس رو زود تر تموم کرد .. . یه کم من و غزاله با این گپ زدیم ... داشتیم می رفتیم که گفت یه کم صبر کنیم که بیان دنبالش و تا اون موقع تنها نمونه ....ما هم ته بچه مثبتی فکر کردیم بابا   نه نه ای کسی می یاد دنبالش . صبر کردیم و یه کم دیگه باهم حرف زدیم آخرش هم کاشف به عمل اومد که دوست پسر محترمشون اون ور خیابون تو ماشین منتظر خانوم هستن . حالا این چیزا که واسه ما طبیعیه ( دوستای خلاف زیاد داشتیم ما ) ولی این یکی خدایی عجیب بود !

روز بعد که دیدیمش گفت رفتیم طرقبه ( یکی از ییلاق های تفریحی مشهد که از شهر فاصله داره )

ازش پرسیدم چه طوری با این پسره دوست شدی ؟ گفت اتو زده !!!!!!!!!! من و غزاله کلی مخ خودمونو کار گرفتیم که بفهمیم منظورش چیه ولی نشد که نشد آخه در فرهنگ واژگان هر کلمه ای پیدا می شه جز این یه مورد ... با کلی جون کندن بهمون فهموند که اتو زده یعنی با ماشین بلندش کرده !!!

نمی دونم چرا بعضی آدم ها این همه بی جنبه ان ... این دوست بزرگوارم با یکی از همکلاسی های دوران دبیرستانش اومدن مشهد ولی اون یکی هنوز هم مثل اولین روزیه که اومده مشهد با این تفاوت که حسابی درس خونده !

نکته : من نمی گم دوست پسر واسه دختر بده یا برعکسش ولی خوبه هر کس حد خودشو بدونه !!! تا خودشو از محیط قبلی زندگیش دور می بینه جو زده نشه ...

نوشته:

عرض کنم خدمت شما که این هفته بنده به شهر زیارتی،سیاحتی،تجارتی،تفریحی،پول تموم کنی!،دیدنی! و شنیدنی تهران رفتم. بعد از نمایشگاه کتاب این دومین بار بود که این افتخار نصیب من می شد تا به هر نحو ممکن از این سفر لذت کامله... رو ببرم. تقریباً ساعت6 صبح 3 شنبه بود که بیدار شدم و اول شلوارم رو اتو زدم و بعدش 3 عدد بیسکوییت خوردم و( 45 دقیقه  هم توی دستشویی بودم.. مامانم میگه نکنه تریاک مکشی اونجا؟) و بعدش اومدم اینترنت و آهنگهای شرک 2 رو روی کام ریختم. ایول لذت بردم . ساعت 7:30 بود که به تاکسی تلفنی زنگ زدیم و من و داداشم رفتیم برای مقصد تهران... اولین ضد حال اون روز رو به راننده تاکسی زدم. راننده:شما که گفتید پلاک 45؟ اما اینجا که اصلاً پلاکی نداره؟     من: خونرو بی ریخت کرده بود کندمش....

خب نسبتاً صبح خوبی بود. اون دفه خیلی اضطراب داشتم اما این دفه اصلاً نداشتم. برادرم گفت بیا برای اینکه زودتر برسیم این دفه با اتوبوسای شرکت همسفر نریم منم گفتم باشه... البته اونا ولوو بودن و بلیط برای هر نفر هم 3500 بود. اما این دفعه با شرکت عالی قاپو رفتیم . وقتی بلیط رو داد به برادرم گفت 3600. من اینجوری کردم . برادرم گفت آقا ما 2 تا میخایم . اون مرده خیلی عصبانی شد و گفت خب 2تاش میشه 3600

ما هم بلیط رو گرفتیم و سوت سوت زنان رفتیم...

نزدیک ساعت 10 بود که  دیدیم یه اتوبوس در پیت اومد و روش نوشته بود تهران – کرج. بله گاومون زایید....... یه مشت افقانی و آدم کلی ریختن توی این اتوبوس( خب معلومه چرا ارزونه..)

اِی نسبتاً آسه می رفت اما جذاب بود. تقریباً ساعت از 1 و نیم رد شده بود که برای ناهار توی قم توقف کردیم

مممم. حالا فکر می کنید ناهار بهتر از ساندویچ اونجا پیدا می شد؟

خب قبل از ناهار رفتیم بریم دستشویی من وقتی رفتم دیدم خیلی کثیفه و اصلاً نرفتم اما پسره ای که اونجا نشسته بود اینجوری نگاه کرد و گفت آقا شما؟ (پول می خواست)

من یه دفه هول شدم و گفتم من که نکردم!!! دیگه در یک لحظه از خنده مردم و زود در رفتم. خب از ساندویچ کالباس بگم : والا معلوم نبود چه جور کالباسی بود که بیشتر شبیه سوسیس بود. اینقدر گنده بریده شده بود...

خلاصه ما ناهار رو خوردیم و راه افتادیم... کم کم کمرم توی اتوبوس درد گرفته بود. آخه خیلی بدجوره آدم همش بشینه. ساعت 4:30 بود که رسیدیم به ترمینال جنوب. این رو میشد گفت ترمینال اما خیلی شلوغ بود.

بابا بازم به همون ترمینال بیهقی...

خلاصه دادشم کارش رو اونجا کرد(یه کاری داشت که ما برای اون اومدیم تهران..) و ما رفتیم که حداقل 2 ساعت هم تفریح کنیم) رفتیم که بریم واسه خیابون میرداماد. توی شمال تهران..

تاکسیه خیلی شبیه عموعدس بود گفت 6500 میشه. من همش در حالت اینجوری بودم    

اما گفت اگه 2 تا مسافر دیگه هم سوار کنم کمتر میگیرم. خلاصه ما رفتیم و زود تند و سریع اون با سمندش از بین ماشینا به طور مارپیچی رد می شد...

هر سیگاری که می کشید تا 10 دقیقه بعدش سرفه می کرد . و توی این نیم ساعت 3 تا سیگار کشید.

واقعاً آدم اینجوری خوش رو به کشتن نمیده؟ من میخام ببینم چرا سیگار که این همه ضرر داره ممنوع نمیشه؟

به خدا حال منم تا کلی وقت بد بود. اصلاً من به سیگار خیلی حساسم . خلاصه گفتیم ما میخایم بریم فروشگاه بتهونBeethoven. اونم گفت نمیدونم کجاست. خلاصه ما خودمون پیدا کردیم. لازم به ذکره که فروشگاه بتهون جون عمش بیشترین سی دی ها و دی وی دی های سبک کلاسیک رو توی ایران داره...

خلاصه ما رفتیم اونجا و برادرم هم حسابی مشغول گشت و گذار شد من یه کتاب با سی دی آموزش Cake Walk  رو برداشتم و اونم 3-4 تا دی وی دی با 2-3 تا نوار ویدیو. دی وی دی ها دونه ای 7 هزار تومن بود و نوارها هم 4000تومن. اما روی یکی از اونهای زده بود 180- یعنی 180 دقیقه ای هستش پس میشه 6000 تومن . برادرم هم برچسبش رو کند و موقع حساب کردن فروشنده نفهمید که ما چه گولی بر سرش زدیم و ما تونستیم خودمون 2000 تومن به خودمون تخفیف بدیم...

خلاصه اومدیم بریم که بازم یه مغازه دیگرو بگردیم . یه خیابون کوچیک بیشتر نبود ولی تاکسیرانه میگت 1500 . اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ. این کرایه 100 تومن بیشتر نبودا. اما ما چون عجله داشتیم با یه تاکسی دیگه رفتیم که 1300 گرفت. خلاصه رسیدیم به شهر کتاب نمیدونم چی... یه پاساژ هم پهلوش بود. ما اول به مدت 30 دقیقه توی پاساژ داشتیم دنبال کتاب فروشی می گشتیم که تازه بعد از نیم ساعت متوجه شدیم کتابفروشی دقیقاً بغل پاساژه . از اونجا هم یه سی دی خریدیم و سوار تاکسی شدیم به مقصد ترمینال بیهقی. اینجا رو یادم نیست چقدر گرفت... اما توی ترمینال بیهقی خیلی حال داد. اول توی غذاخوری یه ساندویچ سوسیس مشتی خوریدم . البته نوناش زیاد از حد سفت بود و بعدش هم تلویزیون گاه کردیم و بعد با ولوو به اصفهان مرااجعت کردیم... توی ولوو همش ضد حال بود . پسره ای که صندلی جلویی من نشسته بود هی صندلشو رو پای من فشار می داد و من هم حسابی عصبانی

برادرم هم که همش خواب بود...

ساعت 9 به راه افتاد و اول فیلم شاخه گلی برای عروس؟ رو دیدم . اما کم کم همه خوابیدند. من هم 2 نفر رو توی اتوبوس مد نظر داشتم. 1 دختر با یه پسر 16-17 ساله که کنار هم یا بهتر بگم بغل هم بودند. من که عمراً بخوابم . و منتظر شدم تا ببینم اینا با هم میخان چیکار کنن؟ من چشامو گذاشتم رو هم و اون 2 تا رو مد نظر داشتم ... دیدم رفتن تو کار همدیگه و......(من از سانسور بدم میاد ولی بعضی وقتا باید سانسور کرد)

خلاصه ساعت  3 رسیدیم اصفهان و با 3000 تومن ما  از دورترین نقطه شهر رسیدیم به خونمون)

تاحالا اصفهان رو اینجوری ندیده بودم . هیچ ماشین یا آدمی توی خیابون نبود به جز تاکسی ما. خلاصه ما رسیدیم خونه و من اومدم اینترنت . اما ساعت 5 دیگه خوابیدم و....

ساعت 11:59 دقیقس(شب) چون میخام بلاگ رو به روز کنم دیگه پر حرفی نمیکنم. خدافظ

 

 

هفته آینده به طور کامل برای پری مراسم تولد خواهیم گرفت